هم سلولی...
بارانی شدم/مشروط/رسوایی شدم از افسون چشمهایت/ تا میدانستم هیزم شدم برای حرارت دادن به دست هایت /امدم با تو به اعماق جاده های نامعلوم پر خطر/چون تو خواسته بودی از کلمات جمله هایی ساختم در ستایشت/قلبم را در نگاه زیبایت جا گذاشتم/انصافت کجاست باز از محالات سخن میگویی/در حسرت جمله ای از تو باور کنم تنهایی های روزها ی سخت را./حال که مرابه وادی خود کشاندی از ناله ها دم نزن/سکوتت را بشکن بگو که دوستم داری.r.m
نظرات شما عزیزان:
واااااااای متین خیلی قشنگ بود مرسی
❥.FAR.❤.HAN.❥ + شنبه 29 ارديبهشت 1392
/ 20:17 /